جدول جو
جدول جو

معنی پوست بدن - جستجوی لغت در جدول جو

پوست بدن
چرده چرزه
تصویری از پوست بدن
تصویر پوست بدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
همدل و مهربان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوست بین
تصویر دوست بین
روز بیست و دوم از ماههای ملکی
فرهنگ لغت هوشیار
راه رفتن بسیار گردش و حرکت اشخاص بیکار ول گشتن همه جا را گشتن: همه خیابانها را پرسه زدیم، رفتن مریدی بدستور پیر در بازارها و کویها بگدایی با خواندن اشعار چون گدایان برای کشتن و از بین بردن کبر و عجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
پوست گرفتن، پوست باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پوست کندن (میوه درخت جانور) پوست باز کردن سلخ، غیبت کردن بد گویی کردن، انیس ساختن محرم کردن، یا پوست کردن کتابی را. جلد کردن آن را
فرهنگ لغت هوشیار
جدایی یافتن قشر از مغز، بر آمدن قشر نازکی از پوست بدن در بعضی از امراض و افتادن آن، اظهار ما فی الضمیر کردن درد دل گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
((کَ دَ))
پوست گرفتن، قشری از مغز جدا کردن، غیبت کردن، صریح گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
Peel, Skim, Skin
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
Befriend
دیکشنری فارسی به انگلیسی
чистить , снимать пенку , снимать кожу
دیکشنری فارسی به روسی
чистити , знімати піну , знімати шкіру
دیکشنری فارسی به اوکراینی
obierać, zbierać piankę, obierać skórę
دیکشنری فارسی به لهستانی
descascar, desnatado, depilar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
éplucher, écumer, écorcher
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ปอกเปลือก , ตัก , ปอก
دیکشنری فارسی به تایلندی
mengupas, mengikis, mengkuliti
دیکشنری فارسی به اندونزیایی